خــدا خــــدای خـوب من که پرورانده ای مرا
ز شهد مهربانی ات عسل چشانده ای مرا
پرنده توی قلب من همیشه شعر خوانده است
به شهر عاشقان خود، به خود کشانده ای مرا
نماز حرف های من به شکر داده های توست
و حکمت ندادنت به دل نشانده ای مرا
کویر، گرم ذکر تو وَ جنگل از تو سبز شد
به هر طرف ز بودنت خبر رسانده ای مرا
من آن ذلیل خسته ام که سر به خاک داده ام
در انتهای ذلّتم چه خوب خوانده ای مرا
فرشته بال می زند در آسمان شعر من
من افتخار می کنم زخود نرانده ای مرا
اگر چه از صراط تو عدول کرده ام ولی
امیــــدوار بازگشت، هنوز مانده ای مرا....